جدول جو
جدول جو

معنی براه افکندن - جستجوی لغت در جدول جو

براه افکندن
(مَ)
مرکّب از: ب + راه + افکندن، براه انداختن. بیدار کردن و راه نمودن. (آنندراج) :
رگ خواب است از افسردگیها رشته را تنگم
به هوئی این گران خوابان غفلت را براه افکن.
(آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرقه افکندن
تصویر خرقه افکندن
خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرا افکندن
تصویر فرا افکندن
به میان آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
قرعه زدن. فال زدن. پشک انداختن
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِرْ خوَرْ / خُرْ دَ)
تصمیم گرفتن. اراده کردن. آهنگ کردن. مصمم شدن:
شه به تأدیب شان چو رای افکند
سر هر دو بزیر پای افکند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بقیمت آوردن. ارزش چیزی را تعیین کردن: ده هزار گوسفند از آن من که بدست وی است میش و بره درساعت که این نامه بخواند در بها افکندو به نرخ روز بفروشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 406)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ لَ)
بار افگندن. بار نهادن. بار فکندن. بار بر زمین گذاشتن. انداختن بار. افکندن بار: یک روز آنجا بار افکند (امیرسبکتکین) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 198).
زین هفت رصد نیفکنم بار
کانصاف تو دیدبان ببینم.
خاقانی.
بار بیفکند شتر چون برسد بمنزلی
بار دلست همچنان ور بهزار منزلم.
سعدی (بدایع).
رجوع به بار فکندن شود، کنایه از زادن باشد. (برهان). کنایه از زاییدن باشد چنانکه سراج قمری گفته:
زمانه حاملۀ انده و نشاط آمد
ولیک بر دل اعدات بار بنهاده ست.
(انجمن آرا).
وضع. (ترجمان القرآن). وضع حمل. زاییدن. زادن. بچه زادن. (آنندراج). فارغ شدن. بچه گذاشتن:
گفتم تو چه دانی که شب تیره چه زاید
بشکیب و صبوری کن تا شب بنهد بار.
فرخی.
زمانه حامل هجر است و لابد
نهد یک روز بارخویش حامل.
منوچهری.
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 190 شود: چون دختر بار بنهاد گفتند فیلقوس را از کنیزکی پسری آمد. (اسکندرنامه نسخۀخطی نفیسی). رجوع به بار نهادن شود. پس لشکر و رعیت به اتفاق تاج بالای سر این زن ببستند و فرمان بردار او گشتند تا بار بنهاد و شاپور را بیاورد. (فارسنامۀابن البلخی چ لندن ص 66). و چون زنی بار بنهادی اگر دختر بودی رها کردی و اگر پسر بودی بکشتند. (تفسیر ابوالفتوح رازی)، و بصلۀ ’بر’، بمعنی بار گذاشتن بر چیزی. صائب گوید:
بار قتل خود بدوش دیگران نتوان نهاد
در میان عشق بازان کوهکن مردانه رفت.
(آنندراج).
- بار بر دل نهادن، رنجانیدن و آزردن. (ناظم الاطباء: بار). تحمیل کردن بر کسی:
چو منعم کند سفله را روزگار
نهد بردل تنگ درویش بار.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
سقط جنین. بچه ساقط کردن. بچۀ نارس بدنیا آوردن. انداختن زن حامله طفل نارسیده را. فکانه کردن جنین را: اجهاض، اعجال، بچه افکندن شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ غَ زَ دَ)
شراب ساختن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ اَ کَ دَ / دِ)
مرکّب از: ب + راه + افکنده، براه افتاده. کنایه از بی ارزش و بی قدر و قیمت و منزلت: آن چوب خشک براه افکنده آخر بکار آید. (کلیله و دمنه) ، از خود درآوردن. جعل کردن.
- بربافتن دروغ، اختلاق. افک. افجار. فرابافتن. خرق. اختراق. افجار، از خود گفتن سخنی را و بربافتن آن بی شنیدن، مداهنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
گستردن نطع:
پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره
هر زخم که او میزد بس کارگر آمد.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(نُ)
تخم نهادن. انداختن بیضه، کنایه از ترسیدن و زهره باختن. (از غیاث). زهره باختن. غایت ترس و بیم خوردن. (از آنندراج) :
تا کرده ز دست و پنجه اش یاد
افکند ز بیم بیضه فولاد.
محسن تأثیر
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
عذر بیجا و ناپسند آوردن:
دل از سودای شیرین در غم افکند
بهانه بر فراق مریم افکند.
میرحسن (از آنندراج) ، عافیت و سلامت و تندرستی. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : چنین نومید نباید بود که بهبود ممکن باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 182).
برداشت از او امید بهبود
کآن رشتۀ او پر از گره بود.
نظامی.
برگ و بار آن درخت می ریخت و افسردگی و پژمردگی بدو راه می یافت تا در او هیچ امید بهبود نماند. (مرزبان نامه).
فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن
درد عاشق نشود به بمداوای حکیم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ مَ)
مرکّب از: ب + راه + افتادن، قریب به انجام رسیدن و روبرو آمدن و روبراه آمدن کار. (آنندراج)، راه افتادن:
کی سرانجامی من خوب براه افتاده ست
همچو زین خانه ما را در و دیواری نیست.
تأثیر (آنندراج)،
- براه افتادن اختلاط، درگیر و مناسب افتادن اختلاط. (آنندراج)،
- براه افتادن چشم، انتظار کشیدن. (آنندراج)، دیده در راه ماندن:
تا بفکر جلوه آن آهو نگاه افتاده است
چشم نرگس را که می بینم براه افتاده است.
تنها (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَ)
به خاک انداختن. به زمین زدن:
اگر ز مردم هشیاری ای نصیحت گوی
سخن بخاک میفکن چرا که من مستم.
حافظ.
رجوع به خاک افگندن شود، منفعت کثیر حاصل شدن بکسی بلاوجه و بی سعی و تلاش چنانچه مال یافتن کسی در زمین یا در اثنای چاه کندیدن، و فرق در میان بخت و اتفاق آنکه بخت خاص است و اتفاق عام، اگر یافتن منفعت کثیر است بخت گویند و اگر یافتن چیز بی مقدار است چنانچه پارۀ شیشه یا پارۀ ظرف چینی در بن چاه نوکندیده یافتن یا پیش آمدن مکروهی که در آنجا وجودش متصور نباشد اتفاق گویند. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
گذر کردن. رفتن راه.
- راه افکندن (فکندن) در جایی، کنایه از راه رفتن. (بهار عجم) (آنندراج) (ارمغان آصفی) :
آن حرم قدس چو واپس فکند
راه در اقصای مقدس فکند.
امیرخسرو دهلوی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَ)
مشکل کردن. سخت کردن کاری را
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنا افکندن
تصویر بنا افکندن
بنا کردن ساختن عمارت، خراب کردن بنا سرنگون ساختن عمارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار افکندن
تصویر بار افکندن
بار را بر زمین گذاشتن انداختن بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا افکندن
تصویر فرا افکندن
به میان آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
ایجاد گره کردن، مشکل کردن امری را سخت کردن کاری را یا گره افکندن بر دل. غمگین ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرعه افکندن
تصویر قرعه افکندن
فال زدن، قرعه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
بی خود گشتن خرقه را از دوش انداختن و بخشیدن آن، جامه بخشیدن، از هستی دست کشیدن مرجد گردیدن از خودی بیرون آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیضه افکندن
تصویر بیضه افکندن
تخم افشاندن ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا افکندن
تصویر فرا افکندن
((~. اَ کَ دَ))
به میان آوردن
فرهنگ فارسی معین